امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۱۸۷: روزگاری شد که دل با داغ هجران خو گرفت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
روزگاری شد که دل با داغ هجران خو گرفت از نصیحت باز کی گردد دلی کان خو گرفت مشکل ست آزاد بودن، دل که با دلبر نشست مردنست، از تن، جدایی دل که با جان خو گرفت عقل بیرون شد ز من، پرسیدمش کین چیست،گفت ما که هوشیاریم با دیوانه نتوان خو گرفت من شبی چون کوه دارم زین دل کوتاه روز خرم آن ذره که با خورشید تابان خو گرفت طاقت رویت ندارم، گر چه می دانم از آنک چشم بی اقبال من با پای دربان خو گرفت طاقت رویت ندارم، گر چه می دانم، از آنک چشم بی اقبال من با پای دربان خو گرفت آگهی کی دارد از اسکندر تشنه جگر خضر تنها خوار کو با آب حیوان خو گرفت دل به زلفت ماند، ازو بوی مسلمانی مجو زان که عمری رفت کاندر کافر ستان خو گرفت گر خیالت مونس دل شد مرا، بازش مدار هم به من بگذار کین یوسف به زندان خو گرفت مردمان گویند خسرو چونی از سر کو ب عشق چون بود، گویی که آن با زخم چوگان چو گرفت امیر خسرو دهلوی