امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۹۵: شب به روز آمد بسی کز دل نهادی یاد را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شب به روز آمد بسی کز دل نهادی یاد را جان ز تن آمد برون بویی ندادی باد را سر به دیوار سرایت می زنم تا بنگری زانکه با باز شکاری خوش بود صیاد را بازوی هجرت قوی در کشتن بیچارگان چون قصاص افزون فتد عادت شود جلاد را جان به فریادم برآمد، لیک صد جان آرزو بشنوی و راه ندهی سوی جان فریاد را ای که می گویی که وقتی لوح صبرت باد برد سالها شد تا فرامش کرده ام آن یاد را این همه خونابه کاشامم همی زین روز بد بهترین روزی خلل اندازد این بنیاد را چند گریم چون سیه رویی عشقم از قضاست آب کی شستن تواند داغ مادرزاد را تا به سوی گفت شیرین ست، دل خارا و کوه کندن از ناخن چو گل چیدن بود فرهاد را نوک مژگان تو در دل ماند خسرو را چنانک در رگ بیمار نشتر بشکند فصاد را امیر خسرو دهلوی