امیر معزی
قصاید
شمارهٔ ۹۰: از دولت عالی به سعادت ستدم داد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
از دولت عالی به سعادت ستدم داد زین خلعت فاخر که خداوند مرا داد جون دجلهٔ بغداد مرا بود دو دیده دجله بشد و خانهٔ من گشت چو بغداد در پیش شهنشاه چو دو بیت بگفتم از جود شهنشاه شدم شاعر استاد آباد بر آن شاه که از جود کف او ویران شده بر شاعر نوبر شده آباد ای خسرو دین پرور و ای شاه جهانبخش بند همه شاهان به سر تیغ تو بگشاد هر شاه که گنج و سپه آراست به گیتی گنج و سپه خویش به پیش تو فرستاد تا بخت تو بر نصرت دین دست برآورد بس دشمن سرگشته که از پای درافتاد تیر تو چو غربال کند ا غیبهٔ ا جوشن تیغ تو چو سیماب کند آهن و فولاد آن کیست که دل درکف پیمان تو نسپرد وان کیست که سر بر خط فرمان تو ننهاد تو نوش خوری دایم و بدخواه خورد زهر تو باده کشی دایم و بدخواه کشد باد شش چیز تو را هست در این خانهٔ شاهی فتح و ظفر و نصرت و دین و شرف و داد ملک همه آفاق تو داری به سعادت همواره چنین خواهم و همواره چنین باد امیر معزی