امیر معزی
قصاید
شمارهٔ ۱۱: ایا سرو قد ترک سیمین قفا
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ایا سرو قد ترک سیمین قفا ندیدم به هجران تو جز جفا ببستی دلم را به بند دو زلف نخواهی نمودن مرا زان رها چگونه گذارم بر این روزگار تو از من جدا و من از دل جدا رخ لعل تو کرده رویم زریر قد سرو توکرده پشتم دو تا چنان گریم اندر فراق تو من که بر آس گردون کنم آسیا بلای من از عشق تو خاسته است منم روز و شب بر بلا مبتلا بود رنج بی گنج بس بی نَسَق بود هجر بی وصل بس بی بها چو بیماری از هجر پیدا شود نباشد بجز وصل آن را شفا بود از بس محنت اندر فرح بود از پس شدّت اندر رَخا هر آن درد کان نکبتی را ندید ندانم جز از جود خواجه دوا جمال دول، ناصر دین و داد سپهر وفا شمس دین بوالوفا به آزادمردی دری برگشاد که بازار آزادگان شد روا سعادت همی زو ستاند مدد کفایت همی زو فزاید بها بود زیر حکمش همیشه قدر بود پیش امرش همیشه قضا نه در رسم او راه گیرد نفاق نه در راه او راه یابد ریا بود ملک را دولتش قهرمان بود جاه را خدمتش کیمیا بود تنگ با نعمت او زمین بود پست با همت او سما مر ابرار را حضرتش مستقر مر اَحْرار را درگهش مُلْتَجا تو گویی سرشت وی آمد کرم توگویی حیات وی آمد حیا تویی صاحب سود را مقتدی تویی نایب فضل را مقتدا ز انعام تو منبسط شد زمین در ایام تو مندرس شد فنا سخاوت تو داری پدر بر پدر مروت تو داری نیا بر نیا تویی مفضل ملت ایزدی تویی مُنعِم دولت پادشا ز رحمت فرستی به سائل درم به صد خیل بخشی به زائر عطا بجز فضل تو هر چه گویم هدر بجز مدح تو هر چه گویم هَبا امیر معزی