عطار نیشابوری
بیان وادی عشق
حکایت عربی که در عجم افتاد و سر گذشت او با قلندران
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
در عجم افتاد خلقی از عرب ماند از رسم عجم او در عجب در نظاره می گذشت آن بی خبر بر قلندر راه افتادش مگر دید مشتی شنگ را، نه سر نه تن هر دو عالم باخته بی یک سخن جمله کم زن مهره دزد پاک بر در پلیدی هریک از هم پاک تر هر یکی را کردهٔ دزدی به دست هیچ دردی ناچشیده جمله مست چون بدید آن قوم را میلش فتاد عقل و جان بر شارع سیلش فتاد چون قلندریان چنانش یافتند آب برده عقل و جانش یافتند جمله گفتندش درآ ای هیچ کس او درون شد بیش و کم این بود بس کرد رندی مست از یک دردیش محو شد از خویش و گم شد مردیش مال و ملک و سیم و زر بودش بسی برد ازو در یک ندب حالی کسی رندی آمد دردی افزونش داد وز قلندر عور سر بیرونش داد مرد می شد همچنان تا با عرب عور و مفلس، تشنه جان و خشک لب اهل او گفتند بس آشفته ای کو زر و سیمت، کجا تو خفته ای سیم و زر شد، آمد آشفتن ترا شوم بود این در عجم رفتن ترا دزد راهت زد، کجا شد مال تو شرح ده تا من بدانم حال تو گفت می رفتم خرامان در رهی اوفتاده بر قلندر ناگهی هیچ دیگر می ندانم نیز من سیم و زر رفت وشدم ناچیز من گفت وصف این قلندر کن مرا گفت وصف اینست و بس قال اندرا مرد اعرابی فنایی مانده بود زان همه قال اندرایی مانده بود پای درنه یا سر خود گیر تو جان ببر یا نه به جان بپذیر تو گر تو بپذیری به جان اسرار عشق جان فشانان سرکنی در کار عشق جان فشانی و بمانی برهنه ماندت قال اندرایی دربنه عطار نیشابوری