عطار نیشابوری
عذر آوردن مرغان
حکایت صوفیی که هرگاه جامه میشست باران میآمد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
صوفیی چون جامه شستی گاه گاه میغ کردی جملهٔ عالم سیاه جامه چون پر شوخ شد یک بارگی گرچه بود از میغ صد غم خوارگی از پی اشنان سوی بقال شد میغ پیدا آمد و آن حال شد مرد گفت ای میغ چون گشتی پدید رو که مویزم همی باید خرید من ازو مویز پنهان می خرم تو چه می آیی، نه اشنان می خرم از تو چند اشنان فرو ریزم به خاک دست از صابون بشستم از تو پاک دیگری گفتش بگو ای نامور تا به چه دلشاد باشم در سفر گر بگویی، کم شود آشفتنم اندکی رشدی بود در رفتنم رشد باید مرد را در راه دور تا نگردد از ره و رفتن نفور چون ندارم من قبول و رشد غیب خلق را رد می کنم از خو به عیب گفت تا هستی بدو دلشاد باش وز همه گویندهٔ آزاد باش چون بدو جانت تواند بود شاد جان پر غم را بدوکن زود شاد در دو عالم شادی مردان بدوست زندگی گنبد گردان بدوست پس تو هم از شادی او زنده باش چون فلک در شوق او گردنده باش چیست زو بهتر، بگو ای هیچ کس تا بدان تو شاد باشی یک نفس عطار نیشابوری