عطار نیشابوری
پرسش مرغان
حکایت اسکندر که خود به رسولی میرفت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گفت چون اسکندر آن صاحب قبول خواستی جایی فرستادن رسول چون رسد آخر خود آن شاه جهان جامه پوشیدی و خود رفتی نهان پس بگفتی آنچ کس نشنوده است گفتی اسکندر چنین فرموده است در همه عالم نمی دانست کس کین رسول اسکندر است آنجا و بس هیچ کس چون چشم اسکندر نداشت گرچه گفت اسکندر و باور نداشت هست راهی سوی هر دل شاه را لیک ره نبود دل گم راه را گر برون حجره شد بیگانه بود غم مخور خوردی درون هم خانه بود عطار نیشابوری