عطار نیشابوری
بخش نوزدهم
(۱) حکایت آن حیوان که آن را هَلوع خوانند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عطا گفتست آن مرد خراسان که حیوانیست با صد کوه یکسان پس کوهی که آن را قاف نامست مگر آنجایگه او را مقامست بر او هفت صحرا پر گیاهست پس او هفت دریا پیش راهست در آنجا هست حیوانی قوی تن که او را نیست کاری جز که خوردن بیاید بامدادان پگاه او خورد آن هفت صحرا پر گیاه او چو خالی کرد حالی هفت صحرا بیاشامد بیک دم هفت دریا چو فارغ گردد از خوردن بیکبار نخفتد شب دمی از رنج و تیمار که من فردا چه خواهم خورد اینجا همه خوردم چه خواهم کرد اینجا دگر روز از برای او جهاندار کند صحرا و دریا پُر دگر بار چو حرص آدمی دارد کمالی خود ایمان نیستش بر حق تعالی چگونه ذرّهٔ آتش سرافراز چو در هیزم فتد از پس رسد باز ترا گر ذرّهٔ حرصست امروز به پس می باز خواهد رفت از سوز ترا پس آن نکوتر گر بدانی که آبی بر سر آتش فشانی وگر نه تو نه هشیاری نه مستی بمانی جاودان آتش پرستی وگر یک جَو حرامت در میانست بهر یک جَو عذابی جاودانست عطار نیشابوری