عطار نیشابوری
بخش هفدهم
(۳) حکایت آن بیننده که از احوال مردگان خبر میداد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
یکی بینندهٔ معروف بودی که ارواحش همه مکشوف بودی دمی گر بر سر گوری رسیدی در آن گور آنچه می رفتی بدیدی بزرگی امتحانی کرد خردش بخاک عمر خیّام بردش بدو گفتا چه می بینی درین خاک مرا آگه کن ای بینندهٔ پاک جوابش داد آن مرد گرامی که این مردیست اندر ناتمامی بدان درگه که روی آورده بودست مگر دعویِ دانش کرده بودست کنون چون گشت جهل خود عیانش عَرَق می ریزد ازتشویر جانش میان خجلت و تشویر ماندست وزان تحصیل در تقصیر ماندست بر آن دَر حلقه چون هفت آسمان زد ز دانش لاف آنجا کی توان زد چو نه انجام پیداست و نه آغاز نیابد کس سر و پای جهان باز فلک گوئیست و گر عمری شتابی چو گویش پای و سر هرگز نیابی که داند تا درین وادیِ مُنکَر چگونه می روم از پای تا سر سراپای جهان صد باره گشتم ندیدم چارهٔ بیچاره گشتم سراپای جهان درد و دریغست که گر وقتیت هست آن نیز تیغست مرا این چرخ چون صندوقِ ساعت ز بازیچه رها نکند بطاعت عطار نیشابوری