عطار نیشابوری
بخش هفدهم
(۲) حکایت باز با مرغ خانگی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ز مرغ خانگی بازی برآشفت بمرغ خانگی آنگه چنین گفت که مَردُم داردت تیمارخانه دمی نگذاردت بی آب و دانه نگه می دارد از اعدات پیوست که تابر تو نیابد دشمنی دست تو پیوسته ز مردم می گریزی چنین بد عهد از بهر چه چیزی وفای تست مردم را همیشه ترا جز بی وفائی نیست پیشه نیامیزی تو با مردم زمانی چو تو نشنیده ام نامهربانی مرا باری اگر مردم بصد بار ز پیش خویش بفرستد بصد کار درآیم عهد ایشان را بپرواز بزودی هم بر ایشان رسم باز وفایی نیست مرغ خانگی را که پیشه می کند بیگانگی را چو مرغ خانگی بشنید این راز جواب باز داد اندر زمان باز که ای بی دانش بی قدر و مقدار نه بینی باز کُشته سر نگون سار ولی صد مرغ بینی سر بریده به پای آویخته سینه دریده وفای آدمی گر این چنینست ازان بیزار گشتم این یقینست چنین عهد و وفا را در زمانه چه بهتر، خاک بر سر جاودانه چه گر این ساعتم می پرورد لیک برای کشتنم می پرورد نیک تو گر این را وفا دانی جفا بِه بسی کفر از چنین مهر و وفا به ز دیری گه ترا ای چرخ گردان روانست آسیا برخون مردان شگفتا کارِ تو ای چرخ ناساز که در خاک افکنی پروردهٔ ناز جهانا حاصل پروردن ما چه خواهد بود جز خون خوردن ما کس از خون خوردن تو نیست آگاه که پنهان می کنی در خاک و در چاه جهانا چون حیات تو مماتست وفا ازتو طمع کردن وفاتست جفات اوّل مرا در شور انداخت وفات آخر مرا در گور انداخت نمی دانم که تا این بی در وبام برای چیست گردان بام تا شام عجایب نامهٔ این هفت پرگار مرا در خون بگردانید صد بار ز سر تا پای رفتم هر زمان من نمی دانم سراپای جهان من چو گوئی بی سر و بی پای ازانم که سر از پای و پای از سر ندانم چو جان اینجا نفس از خود نهان زد چگونه لاف دانش می توان زد عطار نیشابوری