عطار نیشابوری
بخش پانزدهم
(۱۲) حکایت سلطان محمود با پیرزن
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مگر یک روز محمود نکو روی ز لشکر اوفتاده بود یک سوی بره در پیشش آمد پیرزالی عصائی چون الف قدّی چو دالی یکی انبان بگردن برنهاده که سوی آسیا می شد پیاده شهش گفتا چو در تو زور و تگ نیست که در انبان رگست و در تو رگ نیست بیار انبان چو سر محکم ببستی به پیش اسبِ من نِه باز رستی نهاد آن پیرزن انبانش در پیش چو بادی شد روان یک رانش از پیش چو پیشی یافت اسب شاه ازان زال زبان بگشاد وشه را گفت در حال که گر با من نه اِستی ای شه امروز نه اِستم با تو من فردا در آن سوز چو اَبرَش گرم کردی در دویدن که در گرد تو می نتوان رسیدن اگر فردا بسی مرکب بتازی تو هم در گردِ من نرسی چه سازی مکن امروز این تعجیل ای شاه که تا فردا بهم باشیم در راه شه از گفتارِ آن زن خون فشان شد عنان بر تافت با او هم عنان شد اگر درس وفا تعلیق داری چو محمودت دهد توفیق یاری کَرَم اینست و عهد این و وفا این نکوکاری و تسلیم و رضا این اگر زین نافه هرگز بوی بردی ز نُه چوگانِ گردون گوی بردی وگر نه اوفتادی در ندامت که هرگز برنخیزی تا قیامت تو ای مرد گدا احسان درآموز گدائی از چینن سلطان درآموز عطار نیشابوری