عطار نیشابوری
بخش پانزدهم
(۴) حکایت سلطان محمود با آن مرد که همنام او بود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مگر محمود می شد با سپاهی ز هامون تا بگردون پایگاهی سپه می راند هر سوئی شتابان که تا صیدی بیابد در بیابان خمیده پشت پیری دید غمناک برهنه پای و سر با روی پُر خاک درمنه می کشید و آه می کرد میان خار خود را راه می کرد شه آمد پیشش و گفت ای گرامی زبان بگشای و بر گو تا چه نامی چنین گفتا که من محمود نامم چو هم نام تو ام این خود تمامم شهش گفتا که ماندم در شکی من تو یک محمود باشی و یکی من تو یک محمود و من محمودِ دیگر کجا باشیم ما هر دو برابر جوابش داد پیر و گفت ای شاه همی چون هر دو برخیزیم از راه رویم اول دو گز زینجا فروتر بمحمودی شویم آنگه برابر برابر گر نیم با تو که خُردم برابر گردم آن ساعت که مردم تو خوش بر تخت رَوکین نیلگون سقف کند از چوبِ تختت تختهٔ وقف چه خواهی کرد ملکی درجهانی که نتوانی که خوش باشی زمانی بنتوانی شدن تنها براهی نه کارت راست آید بی سپاهی نه هم بی چاشنی گیری خوری آب نه شب بی پاسبانی آیدت خواب غم ملکی چرا چندان خوری تو که نتوانی که در وی نان خوری تو اگر همچون کیانت تختِ عاجست وگر برتر ز نوشروانت تاجست نصیبت زان چنان تاجی و تختی نخواهد بود الّا خاک لختی چه ملکست این و تو چه پادشائی که با میر اجل برمی نیائی اگر یک گِرده هر روزت تمامست چو تو دو گرده می جوئی حرامست عطار نیشابوری