عطار نیشابوری
بخش پانزدهم
(۱) حکایت سلطان محمود در شکار کردن
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مگر محمود می شد در شکاری جداماند او ز لشکر برکناری بنزدیکش یکی ده بود می دید بجائی بر سر ده دود می دید فرس می راند شه تا پیش آن زود نشسته دید زالی پیشِ آن دود بدو گفت آمدت مهمان خلیفه چه آتش میکنی هان ای عفیفه چنین دادش جواب آن زال آنگاه که خود را مُلک می جوشم من ای شاه شهش گفتا بگو ای پیرِ عاجز که مُلکم می دهی؟ گفتا نه هرگز که من مُلک از برای خویش جوشم بمُلکت مُلکِ خود را کی فروشم نَیَم ملک ترا هرگز خریدار که مُلک من به از ملک تو صد بار جهانی خصم دارد ملکت از پس مرا بی آن همه غم مُلکِ خود بس چو شه در مُلک پیر زال نگریست بسی از ملک خود برخویش بگریست بآخر یافت مشتی مُلک ازان زال بدادش بدرهٔ و رفت در حال چو جَوجَو در حساب آرند یکسر ز مُلک زال ملکی نیست برتر اگرچه روستم صاحب کمالیست ولی در آرزوی ملکِ زالیست طریقت چیست، عین راه دیدن سبکباری کم آزاری گزیدن بمشتی مُلک پُر کردن شکم را جَوی انگاشتن ملک و حشم را چو ملک بی زوالی نیست امروز چه جوئی چون کمالی نیست امروز درین عالم کمال امکان ندارد که گرماهست جز نقصان ندارد در اول می فزاید تا دو هفته دو هفته نیز می گردد نهفته تو اکنون زین مثال آگاه گردی که دایم ناقصی گر ماه گردی ندارد هیچ اینجا پایداری پس اینجا خواه عزّت خواه خواری چو ملک این جهان ناپایدارست ترا در بیقراری چون قرارست؟ عطار نیشابوری