عطار نیشابوری
بخش یازدهم
(۱) حکایت آن مرد که در بادیه تجرید میکرد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بزرگی بود از اصحاب توحید که شد در بادیه عمری بتجرید نه با خود دلو و ابریق و رسن داشت نه آب و زادِ ره با خویشتن داشت بآخر در ره آمد چون غریبان نهاده پارهٔ نان در گریبان گهی بوئیدی آن نان گه گرفتی گهی چون عاجزان لختی بخفتی یکی گفتش که چون بودت چنین زیست چنین بیچاره چون گشتی سبب چیست ببوی پارهٔ نان هر زمان تو چنین چون گشتی آخر آنچنان تو چنین گفت او کزان شیوه بدردم کفارت می کنم آنرا که کردم که چون تجریدِ من پندار بودست غرور و غفلتم بسیار بودست ز من آن جمله دعوی بود دعوی کنون چون ذرّهٔ در تافت معنی مرا داد از غرور خویش توبه کنون هر ساعت افزون بیش توبه برون حق بچیزی زنده بودن کجا باشد دلیل بنده بودن به چیزی دونِ حق گر زنده باشی بقطع آن چیز را تو بنده باشی بموئی گر ترا پیوند باشد هنوزت قدرِ موئی بند باشد تو می باید که کُل برخیزی از پیش بهر دم می در افزائی تو در خویش چو می دانی که ناکامست مرگت چرا نبوَد بمرگ خویش برگت نهٔ سر سبزتر از برگ، برخیز بلرز وزرد شو وزهم فرو ریز بدین دَر گر بخواهی اوفتادن سرافرازیت ازین خواهد گشادن بدین دَر گر بیفتی چون خرابی چنان خیزی که گردی آفتابی عطار نیشابوری