عطار نیشابوری
بخش دهم
(۷) حکایت لیث بوسنجه
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
برون شد لیث بوسنجه به بازار قفائی خورد از ترکی ستمگار یکی گفتش که ای ترک این قفا چیست مگر تو خود نمی دانی که اوکیست فلانست او چو خورشیدی همه نور که وصلش پیش سلطان خوشتر از سور شنیده بود ترک آوازهٔ او چو آگه شد ازان اندازهٔ او پشیمان گشت و چون صاحب گناهان به پیش پیر آمد عذر خواهان که پشتم از گناه خویش بشکست ندانستم غلط کردم بدم مست جوابش داد آن پیر دلفگار که فارغ باش ای سرهنگ ازین کار که گر این از تو بینم جز سقط نیست ولی ز آنجا که رفت آنجا غلط نیست ز خضرت بین همه چیزی ولیکن مشو از بندگی یک لحظه ساکن نمی دانی که مردودی تو یانی ز حکم رفته مسعودی تو یانی ولی دانی که تا جان برقرارست ترا بر امر رفتن عین کارست تو این می دانی و آن می ندانی یقین نتوان فکندن بر گمانی خداوندی کبیرست و کریمست ترا با بندگی کاریست پیوست عطار نیشابوری