عطار نیشابوری
بخش نهم
(۶) حکایت دیوانۀ که از حق کرباس میخواست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مگردیوانهٔ شوریده برخاست برهنه بُد ز حق کرباس می خواست کالهی پیرهن در تن ندارم وگر تو صبر داری من ندارم خطابی آمد آن بی خویشتن را که کرباست دهم اما کفن را زبان بگشاد آن مجنونِ مضطر که من دانم ترا ای بنده پرور که تا اوّل نمیرد مرد عاجز تو ندهی هیچ کرباسیش هرگز بباید مرد اول مفلس وعور که تا کرباس یابد از تو در گور دلاگرکشتهٔ این راه گردی بیک دم زندهٔ الله گردی چو تو خونی شدی از پای تا فرق میان خاک شو در خون خود غرق هر آن زن را که شیر آید پدیدار ببندد خون حیضش بر سر کار بگردانند خونش را نهانی که تا خون می خوری و شیر دانی چو آغاز تو بر خون خوردن آمد چو انجامت بخاک آوردن آمد کسی کو در میان خاک و خونست چرا سر می کشد چون سرنگونست اگر تو هیچکس دانی که چونی بهم بِسرشته مشتی خاک و خونی ز خون و خاک آنگه پاک گردی که خونی می خوری تا خاک گردی چو نبوَد کارِ تو جز اشک و سوزی ز زلفش سایه افتد بر تو روزی عطار نیشابوری