عطار نیشابوری
بخش هشتم
(۱۳) حکایت موسی علیه السلام در کوه طور با ابلیس
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شبی موسی مگر می رفت بر طور به پیش او رسید ابلیس از دور چنین گفت آن لعین را کای همه دم چرا سجده نکردی پیش آدم لعینش گفت ای مقبولِ حضرت شدم بی علّتی مردودِ قدرت اگر بودی بر آن سجده مرا راه کلیمی بودمی همچون تو آنگاه ولی چون حق تعالی این چنین خواست چه کژ گویم نیامد این چنین راست کلیمش گفت ای افتاده در بند بود هرگز ترا یاد خداوند لعینش گفت چون من مهربانی فراموشش کند هرگز زمانی که همچو نانک او را کینهٔ نیست مرا مهرش درون سینهٔ نیست بلعنت گرچه از درگاه دورست ولی از قولِ موسی در حضورست اگرچه کرد لعنت دلفروزش ازان لعنت زیادت گشت سوزش چو شیطان این چنین گرمست د رراه تو چونی ای پسر در عشقِ دلخواه اگر تو جادوئی می خواهی امروز بلعنت شاد شو ورنه بیاموز ببین تا چند گه هاروت و ماروت بمانده سرنگون بی آب و بی قوت در آن چاهند دل پر خون و محبوس شده از روزگار خویش مأیوس چو ایشانند اُستاد زمانه شده در جادوئی هر دو یگانه چو نتوانند کردن خویش آزاد کسی زان علم هرگز کی شود شاد اگر تو جادوئی داری جهانی عصائی بس نهنگش در زمانی چو چندان سِخر گم شد در عصائی نگردد گم درو جز ناسزائی ترا در سینه شیطانیست پیوست که گردد ز آرزوی جادوئی مست اگر شیطان تو گردد مسلمان شود سحر تو فقه و کفر ایمان ز اهل خلد گردی جاودانه کند شیطان سجودت بی بهانه بیان کردم کنون سحر حلالت کزین سحرست جاویدان کمالت چو گِرد این چنین سحری توان گشت چنین باید شدن نه آنچنان گشت عطار نیشابوری