عطار نیشابوری
بخش هشتم
(۴) حکایت سلطان محمود با ایاز
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نشسته بود ایاز و شاه پیروز ایازش پای می مالید تا روز بخدمت هر دم افزون بود رایش که می مالید و می بوسید پایش ایاز سیمبر را گفت محمود ترا زین پای بوسیدن چه مقصود ز هفت اعضا چرا بر پا دهی بوس دگر اعضا رها کردی بافسوس چو قدر روی می بینی که چونست چرا مَنلت بپای سرنگونست ایازش گفت این کاری عجیبست که خلقی را ز روی تو نصیبست که می بینند رویت جمله چون ماه نمی یابد بپای تو کسی راه چو اینجا نیست غیر این باخلاص بسی نزدیکتر این بایدم خاص همین ابلیس را افتاده بد نیز که قهر حق طلب کرد از همه چیز بسی می دید لطفش را خریدار ولی او بود قهرش را طلب گار چو تنها قهر حق را طالب آمد بمردی بر بسی کس غالب آمد چو در وجه حقیقی متهم شد کمر بست او و حالی با قدم شد چو لعنت خلعت درگاه او بود چو زان درگاه بود او را نکو بود بدان لعنت حریف مرد و زن شد بسی خلق جهان را راه زن شد ازان لعنت گرش قوتی نبودی کجا با خلق این قوّت نمودی چو آن لعنت خوشش آمد امان خواست بجان بگزید و عمر جاودان خواست که با خلعت چو بستانند نازش بدان نازش بود عمر درازش نیامد بر کسی لعنت پدیدار که اوشد طوق لعنت را خریدار ز حق آن لعنتش پر برگ آمد اگرچه دیگران را مرگ آمد عطار نیشابوری