عطار نیشابوری
بخش سوم
(۳) حکایت ترسا بچه
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
یکی ترسای تاجر بود پر سیم که او را خواجگی بودی در اقلیم یکی زیبا پسر او را چنان بود که آن ترسا بچه شمع جهان بود بنفشه زلف مشک افشان ازو یافت گل نازک لب خندان ازو یافت نقابش چون ز رخ باز اوفتادی بشب در روز آغاز اوفتادی چو شست زلف مشکین تار بستی همه عشّاق را زنّار بستی ز بس کژی که زلف او نمودش سر یک راستی هرگز نبودش چو کردی حرب مژگانش بحربه فرو دادی دو گیتی را دو ضربه چو ابرویش بزه کردی کمان را ز تیرش بیم جان بودی جهان را شکر پاشیدن از لب مذهبش بود که دارالملک شیرینی لبش بود کنار عاشقان از لعل خندانش چو دریائی شده از دُرِّ دندانش مگر بیمار شد آن زندگانی بمُرد القصّه در روز جوانی پدر از درد او می کُشت خود را بدر افکند هم جان هم خرد را به آخر چون بشُست و کرد پاکش مسلمان گشت و بُرد آنگه بخاکش چنین گفت او که گشت امروز ما را ز مرگ این پسر دین آشکارا که البتّه خدا را نیست فرزند مبرّاست از زن و از خویش و پیوند که گر او را یکی فرزند بودی بداغ من کجا خُرسند بودی بدانستم که جز بی علّتی نیست کسی کو نیست مؤمن دولتی نیست عطار نیشابوری