عطار نیشابوری
بخش سی و یکم
الحكایة و التمثیل
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
پادشاهی را غلامی خوب بود گوئیا نوباوهٔ یعقوب بود رنگ رویش رنگ رز گلنار را پیچ مویش زهر داده مار را مردم چشمش که مشک اندام بود چرب و خشک از مشک و از بادام بود از دهان او سخن در پیچ پیچ چون رسیدی با میانش هیچ هیچ چون دهانش نقطهٔ موهوم بود عقل اگر زو گفت نامعلوم بود آب کوثر بی لب او تشنهٔ تیغ حیدر نرگسش را دشنهٔ عشق گرم او که جان را ساختی عقل را در زهد خشک انداختی پادشاه از عشق اودلداده بود کارش افتاده ز کار افتاده بود شب چو جامه برکشیدی پادشاه آن غلامش جامه پوشیدی پگاه آبش آوردی و شستی پا و دست جامه افکندیش بر جای نشست عود وجلابش نهادی پیش در خدمتش هر لحظه کردی بیشتر شه چو بنشستی بتخت بارگاه تکیه کردی بر غلام همچو ماه سوی او هر لحظه مینگریستی پیش او میمردی و میزیستی میندانست او که با او چون کند این قدر دانست کو دل خون کند تا چو در خون خوردن آید آن نگار بوکه درد دلبرش گیرد قرار بامدادی پیش شاه آمد وزیر دید پیش شه سر آن بی نظیر سر بریده آن غلام همچو ماه پس چو ابری زار گریان پادشاه حال پرسید از شه عالی مقام گفت آری بامدادی این غلام رفت تا آیینه آرد سوی شاه کرد در راه اندر آیینه نگاه روی آیینه سیه بود ازدمش کشتمش از خشم و کردم ماتمش تادگر بی حرمتی نکند غلام شاه راحرمت نگهدارد تمام من چو بودم همدمش در عالمی زاینه میساخت خود را همدمی هرکرا آیینه باشد پادشاه کفر باشد گر کند در خود نگاه روی از بهر چه میدید آن غلام من نبودم آینه وی را تمام گر بخلّت خواهی آمد پیش تو پیش آی از ذات خود بی خویش تو تا گرت جبریل آرد دور باش بر سر آتش تو گوئی دور باش در وجود خویش منگر ذرهٔ تابدان ذره نگردی غرهٔ چون وجودت نیست ذاتت را بخویش از چه میآئی بموجودی تو پیش گر خلیلت پیش آرد پیش آی ورنه با خویشی همه با خویش آی عطار نیشابوری