عطار نیشابوری
بخش هفدهم
الحكایة و التمثیل
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بود درویشی یکی خانه تهی دزد در شد یافت درویش آگهی کرد بسیاری طلب تا هیچ هست هیچ جز بادش نمیآمد بدست کرد صد لاحول کار خویش را خنده آمد زان سبب درویش را دزد گفتش با چنین خانه تهی خنده چون میآیدت بس ابلهی با چنین خانه که در عالم کمست نیست جای خنده جای ماتمست خویش را از جهل میخوانی دلیر زانکه برگرمابه دیدستی توشیر چون ز بیشه بانگ شیر آید پدید حیز از مرد دلیر آید پدید در قدیمی راه محدث کی بود رستمی کار مخنث کی بود چون بتابد آفتاب آن جمال تو چه سنجی خوی کرده در خیال چون کند جلوه جمال بی نشان اولین و آخرین را جاودان سر به بحر بینهایت در نهد آنگهی آن بحر را سر بر نهد در میان این کف و این دود تو چون نخواهی بد که خواهی بود تو می بباید رفت آخر عاقبت بیخبر از خاتمت وز سابقت نه ز اول لحظهٔ پیشان پدید نه ز آخر ذرهٔ پایان پدید من میان این و آن نه این نه آن بیخبر از جسم و جان نه این نه آن کفر در بنیاد و ایمانی ضعیف نفس غالب تن قوی جانی ضعیف چون کنم من چون کنم بسیار گشت بود حیرت عشق با او یار گشت این زمان در حیرت ودر حسرتم میکند از پرموری غیرتم می ندانم کین ندانم از کجاست زهد عقل و عشق جانم از کجاست می ندانم هیچ تا دانستهام ور همه دانم کجا دانستهام عین دانائی مرا نادانی است کل نادانی من حیرانی است جملهٔ حیرانیم افسردگیست جملهٔ افسردگی از مردگیست مرده را گر زندگی دین دهند دختر جمشید بی کابین دهند آب خوردن زهر مستسقی بود خاصه کاستسقای اودقی بود عطار نیشابوری