مولانا بلخی
مثنوی معنوی دفتر ششم
بخش ۱۲۸ - آمدن نایب قاضی میان بازار و خریداری کردن صندوق را از جوحی الی آخره
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نایب آمد گفت صندوقت به چند گفت نهصد بیشتر زر می دهند من نمی آیم فروتر از هزار گر خریداری گشا کیسه بیار گفت شرمی دار ای کوته نمد قیمت صندوق خود پیدا بود گفت بی ریت شری خود فاسدیست بیع ما زیر گلیم این راست نیست بر گشایم گر نمی ارزد مخر تا نباشد بر تو حیفی ای پدر گفت ای ستار بر مگشای راز سرببسته می خرم با من بساز ستر کن تا بر تو ستاری کنند تا نبینی آمنی بر کس مخند بس درین صندوق چون تو مانده اند خوش را اندر بلا بنشانده اند آنچ بر تو خواه آن باشد پسند بر دگر کس آن کن از رنج و گزند زانک بر مرصاد حق واندر کمین می دهد پاداش پیش از یوم دین آن عظیم العرش عرش او محیط تخت دادش بر همه جانها بسیط گوشهٔ عرشش به تو پیوسته است هین مجنبان جز بدین و داد دست تو مراقب باش بر احوال خویش نوش بین در داد و بعد از ظلم نیش گفت آری اینچ کردم استم است لیک هم می دان که بادی اظلم است گفت نایب یک به یک ما بادییم با سواد وجه اندر شادییم هم چو زنگی کو بود شادان و خوش او نبیند غیر او بیند رخش ماجرا بسیار شد در من یزید داد صد دینار و آن از وی خرید هر دمی صندوقیی ای بدپسند هاتفان و غیبیانت می خرند مولانا بلخی