مولانا بلخی
مثنوی معنوی دفتر ششم
بخش ۱۰۱ - رجوع کردن به قصهٔ آن پایمرد و آن غریب وامدار و بازگشتن ایشان از سر گور خواجه و خواب دیدن پایمرد خواجه را الی آخره
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بی نهایت آمد این خوش سرگذشت چون غریب از گور خواجه باز گشت پای مردش سوی خانهٔ خویش برد مهر صد دینار را فا او سپرد لوتش آورد و حکایت هاش گفت کز امید اندر دلش صد گل شکفت آنچ بعد العسر یسر او دیده بود با غریب از قصهٔ آن لب گشود نیم شب بگذشت و افسانه کنان خوابشان انداخت تا مرعای جان دید پامرد آن همایون خواجه را اندر آن شب خواب بر صدر سرا خواجه گفت ای پای مرد با نمک آنچ گفتی من شنیدم یک به یک لیک پاسخ دادنم فرمان نبود بی اشارت لب نیارستم گشود ما چو واقف گشته ایم از چون و چند مهر با لب های ما بنهاده اند تا نگردد رازهای غیب فاش تا نگردد منهدم عیش و معاش تا ندرد پردهٔ غفلت تمام تا نماند دیگ محنت نیم خام ما همه گوشیم کر شد نقش گوش ما همه نطقیم لیکن لب خموش هر چه ما دادیم دیدیم این زمان این جهان پرده ست و عینست آن جهان روز کشتن روز پنهان کردنست تخم در خاکی پریشان کردنست وقت بدرودن گه منجل زدن روز پاداش آمد و پیدا شدن مولانا بلخی