مولانا بلخی
مثنوی معنوی دفتر ششم
بخش ۹۵ - رجوع کردن به حکایت آن شخص وام کرده و آمدن او به امید عنایت آن محتسب سوی تبریز
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آن غریب ممتحن از بیم وام در ره آمد سوی آن دارالسلام شد سوی تبریز و کوی گلستان خفته اومیدش فراز گل ستان زد ز دارالملک تبریز سنی بر امیدش روشنی بر روشنی جانش خندان شد از آن روضهٔ رجال از نسیم یوسف و مصر وصال گفت یا حادی انخ لی ناقتی جاء اسعادی و طارت فاقتی ابرکی یا ناقتی طاب الامور ان تبریزا مناخات الصدور اسرحی یا ناقتی حول الریاض ان تبریزا لنا نعم المفاض ساربانا بار بگشا ز اشتران شهر تبریزست و کوی گلستان فر فردوسیست این پالیز را شعشعهٔ عرشیست این تبریز را هر زمانی نور روح انگیز جان از فراز عرش بر تبریزیان چون وثاق محتسب جست آن غریب خلق گفتندش که بگذشت آن حبیب او پریر از دار دنیا نقل کرد مرد و زن از واقعهٔ او روی زرد رفت آن طاوس عرشی سوی عرش چون رسید از هاتفانش بوی عرش سایه اش گرچه پناه خلق بود در نوردید آفتابش زود زود راند او کشتی ازین ساحل پریر گشته بود آن خواجه زین غم خانه سیر نعره ای زد مرد و بیهوش اوفتاد گوییا او نیز در پی جان بداد پس گلاب و آب بر رویش زدند همرهان بر حالتش گریان شدند تا به شب بی خویش بود و بعد از آن نیم مرده بازگشت از غیب جان مولانا بلخی