مولانا بلخی
مثنوی معنوی دفتر ششم
بخش ۹۰ - قصهٔ آنک گاو بحری گوهر کاویان از قعر دریا بر آورد شب بر ساحل دریا نهد در درخش و تاب آن میچرد بازرگان از کمین برون آید چون گاو از گوهر دورتر رفته باشد بازرگان به لجم و گل تیره گوهر را بپوشاند و بر درخت گریزد الی آخر القصه و التقریب
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گاو آبی گوهر از بحر آورد بنهد اندر مرج و گردش می چرد در شعاع نور گوهر گاو آب می چرد از سنبل و سوسن شتاب زان فکندهٔ گاو آبی عنبرست که غذااش نرگس و نیلوفرست هرکه باشد قوت او نور جلال چون نزاید از لبش سحر حلال هرکه چون زنبور وحیستش نفل چون نباشد خانهٔ او پر عسل می چرد در نور گوهر آن بقر ناگهان گردد ز گوهر دورتر تاجری بر در نهد لجم سیاه تا شود تاریک مرج و سبزه گاه پس گریزد مرد تاجر بر درخت گاوجویان مرد را با شاخ سخت بیست بار آن گاو تازد گرد مرج تا کند آن خصم را در شاخ درج چون ازو نومید گردد گاو نر آید آنجا که نهاده بد گهر لجم بیند فوق در شاه وار پس ز طین بگریزد او ابلیس وار کان بلیس از متن طین کور و کرست گاو کی داند که در گل گوهرست اهبطوا افکند جان را در حضیض از نمازش کرد محروم این محیض ای رفیقان زین مقیل و زان مقال اتقوا ان الهوی حیض الرجال اهبطوا افکند جان را در بدن تا به گل پنهان بود در عدن تاجرش داند ولیکن گاو نی اهل دل دانند و هر گل کاو نی هر گلی که اندر دل او گوهریست گوهرش غماز طین دیگریست وان گلی کز رش حق نوری نیافت صحبت گلهای پر در بر نتافت این سخن پایان ندارد موش ما هست بر لبهای جو بر گوش ما مولانا بلخی