مولانا بلخی
مثنوی معنوی دفتر ششم
بخش ۷۰ - حکایت مرید شیخ حسن خرقانی قدس الله سره
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
رفت درویشی ز شهر طالقان بهر صیت بوالحسین خارقان کوهها ببرید و وادی دراز بهر دید شیخ با صدق و نیاز آنچ در ره دید از رنج و ستم گرچه در خوردست کوته می کنم چون به مقصد آمد از ره آن جوان خانهٔ آن شاه را جست او نشان چون به صد حرمت بزد حلقهٔ درش زن برون کرد از در خانه سرش که چه می خواهی بگو ای ذوالکرم ژگفت بر قصد زیارت آمدم خنده ای زد زن که خه خه ریش بین این سفرگیری و این تشویش بین خود ترا کاری نبود آن جایگاه که به بیهوده کنی این عزم راه اشتهای گول گردی آمدت یا ملولی وطن غالب شدت یا مگر دیوت دو شاخه بر نهاد بر تو وسواس سفر را در گشاد گفت نافرجام و فحش و دمدمه من نتوانم باز گفتن آن همه از مثل وز ریش خند بی حساب آن مرید افتاد از غم در نشیب مولانا بلخی