مولانا بلخی
مثنوی معنوی دفتر ششم
بخش ۶۲ - حکایت در تقریر آنک صبر در رنج کار سهلتر از صبر در فراق یار بود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آن یکی زن شوی خود را گفت هی ای مروت را به یک ره کرده طی هیچ تیمارم نمی داری چرا تا بکی باشم درین خواری چرا گفت شو من نفقه چاره می کنم گرچه عورم دست و پایی می زنم نفقه و کسوه ست واجب ای صنم از منت این هر دو هست و نیست کم آستین پیرهن بنمود زن بس درشت و پر وسخ بد پیرهن گفت از سختی تنم را می خورد کس کسی را کسوه زین سان آورد گفت ای زن یک سالت می کنم مرد درویشم همین آمد فنم این درشتست و غلیظ و ناپسند لیک بندیش ای زن اندیشه مند این درشت و زشت تر یا خود طلاق این ترا مکروه تر یا خود فراق هم چنان ای خواجهٔ تشنیع زن از بلا و فقر و از رنج و محن لا شک این ترک هوا تلخی دهست لیک از تلخی بعد حق بهست گر جهاد و صوم سختست و خشن لیک این بهتر ز بعد ممتحن رنج کی ماند دمی که ذوالمنن گویدت چونی تو ای رنجور من ور نگوید کت نه آن فهم و فن است لیک آن ذوق تو پرسش کردنست آن ملیحان که طبیبان دل اند سوی رنجوران به پرسش مایل اند وز حذر از ننگ و از نامی کنند چاره ای سازند و پیغامی کنند ورنه در دلشان بود آن مفتکر نیست معشوقی ز عاشق بی خبر ای تو جویای نوادر داستان هم فسانهٔ عشق بازان را بخوان بس بجوشیدی درین عهد مدید ترک جوشی هم نگشتی ای قدید دیده ای عمری تو داد و داوری وانگه از نادیدگان ناشی تری هر که شاگردیش کرد استاد شد تو سپس تر رفته ای ای کور لد خود نبود از والدینت اختبار هم نبودت عبرت از لیل و نهار مولانا بلخی