مولانا بلخی
مثنوی معنوی دفتر ششم
بخش ۱۰ - وا نمودن پادشاه به امرا و متعصبان در راه ایاز سبب فضیلت و مرتبت و قربت و جامگی او بریشان بر وجهی کی ایشان را حجت و اعتراض نماند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چون امیران از حسد جوشان شدند عاقبت بر شاه خود طعنه زدند کین ایاز تو ندارد سی خرد جامگی سی امیر او چون خورد شاه بیرون رفت با آن سی امیر سوی صحرا و کهستان صیدگیر کاروانی دید از دور آن ملک گفت امیری را برو ای مؤتفک رو بپرس آن کاروان را بر رصد کز کدامین شهر اندر می رسد رفت و پرسید و بیامد که ز ری گفت عزمش تا کجا درماند وی دیگری را گفت رو ای بوالعلا باز پرس از کاروان که تا کجا رفت و آمد گفت تا سوی یمن گفت رختش چیست هان ای موتمن ماند حیران گفت با میری دگر که برو وا پرس رخت آن نفر باز آمد گفت از هر جنس هست اغلب آن کاسه های رازیست گفت کی بیرون شدند از شهر ری ماند حیران آن امیر سست پی هم چنین تا سی امیر و بیشتر سست رای و ناقص اندر کر و فر گفت امیران را که من روزی جدا امتحان کردم ایاز خویش را که بپرس از کاروان تا از کجاست او برفت این جمله وا پرسید راست بی وصیت بی اشارت یک به یک حالشان دریافت بی ریبی و شک هر چه زین سی میر اندر سی مقام کشف شد زو آن به یکدم شد تمام مولانا بلخی