مولانا بلخی
مثنوی معنوی دفتر پنجم
بخش ۲۳ - حکایت آن اعرابی کی سگ او از گرسنگی میمرد و انبان او پر نان و بر سگ نوحه میکرد و شعر میگفت و میگریست و سر و رو میزد و دریغش میآمد لقمهای از انبان به سگ دادن
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آن سگی می مرد و گریان آن عرب اشک می بارید و می گفت ای کرب سایلی بگذشت و گفت این گریه چیست نوحه و زاری تو از بهر کیست گفت در ملکم سگی بد نیک خو نک همی میرد میان راه او روز صیادم بد و شب پاسبان تیزچشم و صیدگیر و دزدران گفت رنجش چیست زخمی خورده است گفت جوع الکلب زارش کرده است گفت صبری کن برین رنج و حرض صابران را فضل حق بخشد عوض بعد از آن گفتش کای سالار حر چیست اندر دستت این انبان پر گفت نان و زاد و لوت دوش من می کشانم بهر تقویت بدن گفت چون ندهی بدان سگ نان و زاد گفت تا این حد ندارم مهر و داد دست ناید بی درم در راه نان لیک هست آب دو دیده رایگان گفت خاکت بر سر ای پر باد مشک که لب نان پیش تو بهتر ز اشک اشک خونست و به غم آبی شده می نیرزد خاک خون بیهده کل خود را خوار کرد او چون بلیس پارهٔ این کل نباشد جز خسیس من غلام آنک نفروشد وجود جز بدان سلطان با افضال و جود چون بگرید آسمان گریان شود چون بنالد چرخ یا رب خوان شود من غلام آن مس همت پرست کو به غیر کیمیا نارد شکست دست اشکسته برآور در دعا سوی اشکسته پرد فضل خدا گر رهایی بایدت زین چاه تنگ ای برادر رو بر آذر بی درنگ مکر حق را بین و مکر خود بهل ای ز مکرش مکر مکاران خجل چونک مکرت شد فنای مکر رب برگشایی یک کمینی بوالعجب که کمینهٔ آن کمین باشد بقا تا ابد اندر عروج و ارتقا مولانا بلخی