مولانا بلخی
مثنوی معنوی دفتر چهارم
بخش ۸۳ - قصهٔ آن آبگیر و صیادان و آن سه ماهی یکی عاقل و یکی نیم عاقل وان دگر مغرور و ابله مغفل لاشی و عاقبت هر سه
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
قصهٔ آن آبگیرست ای عنود که درو سه ماهی اشگرف بود در کلیله خوانده باشی لیک آن قشر قصه باشد و این مغز جان چند صیادی سوی آن آبگیر برگذشتند و بدیدند آن ضمیر پس شتابیدند تا دام آورند ماهیان واقف شدند و هوشمند آنک عاقل بود عزم راه کرد عزم راه مشکل ناخواه کرد گفت با اینها ندارم مشورت که یقین سستم کنند از مقدرت مهر زاد و بوم بر جانشان تند کاهلی و جهلشان بر من زند مشورت را زنده ای باید نکو که ترا زنده کند وان زنده کو ای مسافر با مسافر رای زن زانک پایت لنگ دارد رای زن از دم حب الوطن بگذر مه ایست که وطن آن سوست جان این سوی نیست گر وطن خواهی گذر آن سوی شط این حدیث راست را کم خوان غلط مولانا بلخی