مولانا بلخی
مثنوی معنوی دفتر چهارم
بخش ۷۳ - شنیدن شیخ ابوالحسن رضی الله عنه خبر دادن ابویزید را و بود او و احوال او
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هم چنان آمد که او فرموده بود بوالحسن از مردمان آن را شنود که حسن باشد مرید و امتم درس گیرد هر صباح از تربتم گفت من هم نیز خوابش دیده ام وز روان شیخ این بشنیده ام هر صباحی رو نهادی سوی گور ایستادی تا ضحی اندر حضور یا مثال شیخ پیشش آمدی یا که بی گفتی شکالش حل شدی تا یکی روزی بیامد با سعود گورها را برف نو پوشیده بود توی بر تو برفها هم چون علم قبه قبه دیده و شد جانش به غم بانگش آمد از حظیرهٔ شیخ حی ها انا ادعوک کی تسعی الی هین بیا این سو بر آوازم شتاب عالم ار برفست روی از من متاب حال او زان روز شد خوب و بدید آن عجایب را که اول می شنید مولانا بلخی