مولانا بلخی
مثنوی معنوی دفتر چهارم
بخش ۱۲ - معالجه کردن برادر دباغ دباغ را به خفیه به بوی سرگین
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خلق را می راند از وی آن جوان تا علاجش را نبینند آن کسان سر به گوشش برد هم چون رازگو پس نهاد آن چیز بر بینی او کو به کف سرگین سگ ساییده بود داروی مغز پلید آن دیده بود ساعتی شد مرد جنبیدن گرفت خلق گفتند این فسونی بد شگفت کین بخواند افسون به گوش او دمید مرده بود افسون به فریادش رسید جنبش اهل فساد آن سو بود که زنا و غمزه و ابرو بود هر کرا مشک نصیحت سود نیست لاجرم با بوی بد خو کرد نیست مشرکان را زان نجس خواندست حق کاندرون پشک زادند از سبق کرم کو زادست در سرگین ابد می نگرداند به عنبر خوی خود چون نزد بر وی نثار رش نور او همه جسمست بی دل چون قشور ور ز رش نور حق قسمیش داد هم چو رسم مصر سرگین مرغ زاد لیک نه مرغ خسیس خانگی بلک مرغ دانش و فرزانگی تو بدان مانی کز آن نوری تهی زآنک بینی بر پلیدی می نهی از فراقت زرد شد رخسار و رو برگ زردی میوهٔ ناپخته تو دیگ ز آتش شد سیاه و دودفام گوشت از سختی چنین ماندست خام هشت سالت جوش دادم در فراق کم نشد یک ذره خامیت و نفاق غورهٔ تو سنگ بسته کز سقام غوره ها اکنون مویزند و تو خام مولانا بلخی