مولانا بلخی
مثنوی معنوی دفتر سوم
بخش ۱۴ - قصهٔ اهل ضروان و حیلت کردن ایشان تا بی زحمت درویشان باغها را قطاف کنند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
قصهٔ اصحاب ضروان خوانده ای پس چرا در حیله جویی مانده ای حیله می کردند کزدم نیش چند که برند از روزی درویش چند شب همه شب می سگالیدند مکر روی در رو کرده چندین عمرو و بکر خفیه می گفتند سرها آن بدان تا نباید که خدا در یابد آن با گل انداینده اسگالید گل دست کاری می کند پنهان ز دل گفت الا یعلم هواک من خلق ان فی نجواک صدقا ام ملق گفت یغفل عن ظعین قد غدا من یعاین این مثواه غدا اینما قد هبطا او صعدا قد تولاه و احصی عددا گوش را اکنون ز غفلت پاک کن استماع هجر آن غمناک کن آن زکاتی دان که غمگین را دهی گوش را چون پیش دستانش نهی بشنوی غمهای رنجوران دل فاقهٔ جان شریف از آب و گل خانهٔ پر دود دارد پر فنی مر ورا بگشا ز اصغا روزنی گوش تو او را چو راه دم شود دود تلخ از خانهٔ او کم شود غمگساری کن تو با ما ای روی گر به سوی رب اعلی می روی این تردد حبس و زندانی بود که بنگذارد که جان سویی رود این بدین سو آن بدان سو می کشد هر یکی گویا منم راه رشد این تردد عقبهٔ راه حقست ای خنک آن را که پایش مطلقست بی تردد می رود در راه راست ره نمی دانی بجو گامش کجاست گام آهو را بگیر و رو معاف تا رسی از گام آهو تا بناف زین روش بر اوج انور می روی ای برادر گر بر آذر می روی نه ز دریا ترس نه از موج و کف چون شنیدی تو خطاب لا تخف لا تخف دان چونک خوفت داد حق نان فرستد چون فرستادت طبق خوف آن کس راست کو را خوف نیست غصهٔ آن کس را کش اینجا طوف نیست مولانا بلخی