مولانا بلخی
مثنوی معنوی دفتر اول
بخش ۱۶۳ - آتش افتادن در شهر بایام عمر رضی الله عنه
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آتشی افتاد در عهد عمر همچو چوب خشک می خورد او حجر در فتاد اندر بنا و خانه ها تا زد اندر پر مرغ و لانه ها نیم شهر از شعله ها آتش گرفت آب می ترسید از آن و می شکفت مشکهای آب و سرکه می زدند بر سر آتش کسان هوشمند آتش از استیزه افزون می شدی می رسید او را مدد از بی حدی خلق آمد جانب عمر شتاب کآتش ما می نمیرد هیچ از آب گفت آن آتش ز آیات خداست شعله ای از آتش بخل شماست آب و سرکه چیست نان قسمت کنید بخل بگذارید اگر آل منید خلق گفتندش که در بگشوده ایم ما سخی و اهل فتوت بوده ایم گفت نان در رسم و عادت داده اید دست از بهر خدا نگشاده اید بهر فخر و بهر بوش و بهر ناز نه از برای ترس و تقوی و نیاز مال تخمست و بهر شوره منه تیغ را در دست هر ره زن مده اهل دین را باز دان از اهل کین همنشین حق بجو با او نشین هر کسی بر قوم خود ایثار کرد کاغه پندارد که او خود کار کرد مولانا بلخی