مولانا بلخی
مثنوی معنوی دفتر اول
بخش ۱۵۹ - متهم کردن غلامان و خواجهتاشان مر لقمان را کی آن میوههای ترونده را که میآوردیم او خورده است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بود لقمان پیش خواجهٔ خویشتن در میان بندگانش خوارتن می فرستاد او غلامان را به باغ تا که میوه آیدش بهر فراغ بود لقمان در غلامان چون طفیل پر معانی تیره صورت همچو لیل آن غلامان میوه های جمع را خوش بخوردند از نهیب طمع را خواجه را گفتند لقمان خورد آن خواجه بر لقمان ترش گشت و گران چون تفحص کرد لقمان از سبب در عتاب خواجه اش بگشاد لب گفت لقمان سیدا پیش خدا بندهٔ خاین نباشد مرتضی امتحان کن جمله مان را ای کریم سیرمان در ده تو از آب حمیم بعد از آن ما را به صحرایی کلان تو سواره ما پیاده می دوان آنگهان بنگر تو بدکردار را صنعهای کاشف الاسرار را گشت ساقی خواجه از آب حمیم مر غلامان را و خوردند آن ز بیم بعد از آن می راندشان در دشتها می دویدند آن نفر تحت و علا قی در افتادند ایشان از عنا آب می آورد زیشان میوه ها چون که لقمان را در آمد قی ز ناف می بر آمد از درونش آب صاف حکمت لقمان چو داند این نمود پس چه باشد حکمت رب الوجود یوم تبلی والسرائر کلها بان منکم کامن لا یشتهی چون سقوا ماء حمیما قطعت جملة الاستار مما افضعت نار زان آمد عذاب کافران که حجر را نار باشد امتحان آن دل چون سنگ را ما چند چند نرم گفتیم و نمی پذرفت پند ریش بد را داروی بد یافت رگ مر سر خر را سر دندان سگ الخبیثات الخبیثین حکمتست زشت را هم زشت جفت و بابتست پس تو هر جفتی که می خواهی برو محو و هم شکل و صفات او بشو نور خواهی مستعد نور شو دور خواهی خویش بین و دور شو ور رهی خواهی ازین سجن خرب سر مکش از دوست و اسجد واقترب مولانا بلخی