مولانا بلخی
مثنوی معنوی دفتر اول
بخش ۱۴۶ - تهدید کردن نوح علیهالسلام مر قوم را کی با من مپیچید کی من روپوشم با خدای میپیچید در میان این بحقیقت ای مخذولان
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گفت نوح ای سرکشان من من نیم من ز جان مردم بجانان می زیم چون بمردم از حواس بوالبشر حق مرا شد سمع و ادراک و بصر چونک من من نیستم این دم ز هوست پیش این دم هرکه دم زد کافر اوست هست اندر نقش این روباه شیر سوی این روبه نشاید شد دلیر گر ز روی صورتش می نگروی غره شیران ازو می نشنوی گر نبودی نوح را از حق یدی پس جهانی را چرا بر هم زدی صد هزاران شیر بود او در تنی او چو آتش بود و عالم خرمنی چونک خرمن پاس عشر او نداشت او چنان شعله بر آن خرمن گماشت هر که او در پیش این شیر نهان بی ادب چون گرگ بگشاید دهان همچو گرگ آن شیر بر دراندش فانتقمنا منهم بر خواندش زخم یابد همچو گرگ از دست شیر پیش شیر ابله بود کو شد دلیر کاشکی آن زخم بر تن آمدی تا بدی کایمان و دل سالم بدی قوتم بگسست چون اینجا رسید چون توانم کرد این سر را پدید همچو آن روبه کم اشکم کنید پیش او روباه بازی کم کنید جمله ما و من به پیش او نهید ملک ملک اوست ملک او را دهید چون فقیر آیید اندر راه راست شیر و صید شیر خود آن شماست زانک او پاکست و سبحان وصف اوست بی نیازست او ز نغز و مغز و پوست هر شکار و هر کراماتی که هست از برای بندگان آن شهست نیست شه را طمع بهر خلق ساخت این همه دولت خنک آنکو شناخت آنک دولت آفرید و دو سرا ملک و دولتها چه کار آید ورا پیش سبحان پس نگه دارید دل تا نگردید از گمان بد خجل کو ببیند سر و فکر و جست و جو همچو اندر شیر خالص تار مو آنک او بی نقش ساده سینه شد نقشهای غیب را آیینه شد سر ما را بی گمان موقن شود زانکمؤمنآینهٔمؤمنبود چون زند او نقد ما را بر محک پس یقین را باز داند او ز شک چون شود جانش محک نقدها پس ببیند قلب را و قلب را مولانا بلخی