مولانا بلخی
مثنوی معنوی دفتر اول
بخش ۱۳۷ - حکایت ماجرای نحوی و کشتیبان
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آن یکی نحوی به کشتی در نشست رو به کشتیبان نهاد آن خودپرست گفت هیچ از نحو خواندی گفت لا گفت نیم عمر تو شد در فنا دل شکسته گشت کشتیبان ز تاب لیک آن دم کرد خامش از جواب باد کشتی را به گردابی فکند گفت کشتیبان بدان نحوی بلند هیچ دانی آشنا کردن بگو گفت نی ای خوش جواب خوب رو گفت کل عمرت ای نحوی فناست زانک کشتی غرق این گردابهاست محو می باید نه نحو اینجا بدان گر تو محوی بی خطر در آب ران آب دریا مرده را بر سر نهد ور بود زنده ز دریا کی رهد چون بمردی تو ز اوصاف بشر بحر اسرارت نهد بر فرق سر ای که خلقان را تو خر می خوانده ای این زمان چون خر برین یخ مانده ای گر تو علامه زمانی در جهان نک فنای این جهان بین وین زمان مرد نحوی را از آن در دوختیم تا شما را نحو محو آموختیم فقه فقه و نحو نحو و صرف صرف در کم آمد یابی ای یار شگرف آن سبوی آب دانشهای ماست وان خلیفه دجلهٔ علم خداست ما سبوها پر به دجله می بریم گرنه خر دانیم خود را ما خریم باری اعرابی بدان معذور بود کو ز دجله غافل و بس دور بود گر ز دجله با خبر بودی چو ما او نبردی آن سبو را جا بجا بلک از دجله چو واقف آمدی آن سبو را بر سر سنگی زدی مولانا بلخی