مولانا بلخی
مثنوی معنوی دفتر اول
بخش ۱۱۱ - قصهٔ اعرابی درویش و ماجرای زن با او به سبب قلت و درویشی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
یک شب اعرابی زنی مر شوی را گفت و از حد برد گفت و گوی را کین همه فقر و جفا ما می کشیم جمله عالم در خوشی ما ناخوشیم نان مان نه نان خورش مان درد و رشک کوزه مان نه آب مان از دیده اشک جامهٔ ما روز تاب آفتاب شب نهالین و لحاف از ماهتاب قرص مه را قرص نان پنداشته دست سوی آسمان برداشته ننگ درویشان ز درویشی ما روز شب از روزی اندیشی ما خویش و بیگانه شده از ما رمان بر مثال سامری از مردمان گر بخواهم از کسی یک مشت نسک مر مرا گوید خمش کن مرگ و جسک مر عرب را فخر غزوست و عطا در عرب تو همچو اندر خط خطا چه غزا ما بی غزا خود کشته ایم ما به تیغ فقر بی سر گشته ایم چه عطا ما بر گدایی می تنیم مر مگس را در هوا رگ می زنیم گر کسی مهمان رسد گر من منم شب بخسپد دلقش از تن بر کنم مولانا بلخی