مولانا بلخی
مثنوی معنوی دفتر اول
بخش ۹۳ - برون انداختن مرد تاجر طوطی را از قفص و پریدن طوطی مرده
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بعد از آنش از قفس بیرون فکند طوطیک پرید تا شاخ بلند طوطی مرده چنان پرواز کرد کآفتاب شرق ترکی تاز کرد خواجه حیران گشت اندر کار مرغ بی خبر ناگه بدید اسرار مرغ روی بالا کرد و گفت ای عندلیب از بیان حال خودمان ده نصیب او چه کرد آنجا که تو آموختی ساختی مکری و ما را سوختی گفت طوطی کو به فعلم پند داد که رها کن لطف آواز و وداد زانک آوازت ترا در بند کرد خویشتن مرده پی این پند کرد یعنی ای مطرب شده با عام و خاص مرده شو چون من که تا یابی خلاص دانه باشی مرغکانت بر چنند غنچه باشی کودکانت بر کنند دانه پنهان کن بکلی دام شو غنچه پنهان کن گیاه بام شو هر که داد او حسن خود را در مزاد صد قضای بد سوی او رو نهاد جشمها و خشمها و رشکها بر سرش ریزد چو آب از مشکها دشمنان او را ز غیرت می درند دوستان هم روزگارش می برند آنک غافل بود از کشت و بهار او چه داند قیمت این روزگار در پناه لطف حق باید گریخت کو هزاران لطف بر ارواح ریخت تا پناهی یابی آنگه چون پناه آب و آتش مر ترا گردد سپاه نوح و موسی را نه دریا یار شد نه بر اعداشان بکین قهار شد آتش ابراهیم را نه قلعه بود تا برآورد از دل نمرود دود کوه یحیی را نه سوی خویش خواند قاصدانش را به زخم سنگ راند گفت ای یحیی بیا در من گریز تا پناهت باشم از شمشیر تیز مولانا بلخی