مولانا بلخی
مثنوی معنوی دفتر اول
بخش ۷۷ - آمدن رسول روم تا امیرالممنین عمر رضیالله عنه و دیدن او کرامات عمر را رضیالله عنه
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تا عمر آمد ز قیصر یک رسول در مدینه از بیابان نغول گفت کو قصر خلیفه ای حشم تا من اسپ و رخت را آنجا کشم قوم گفتندش که او را قصر نیست مر عمر را قصر جان روشنیست گرچه از میری ورا آوازه ایست همچو درویشان مر او را کازه ایست ای برادر چون ببینی قصر او چونک در چشم دلت رستست مو چشم دل از مو و علت پاک آر وانگه آن دیدار قصرش چشم دار هر که را هست از هوسها جان پاک زود بیند حضرت و ایوان پاک چون محمد پاک شد زین نار و دود هر کجا رو کرد وجه الله بود چون رفیقی وسوسهٔ بدخواه را کی بدانی ثم وجه الله را هر که را باشد ز سینه فتح باب بیند او بر چرخ دل صد آفتاب حق پدیدست از میان دیگران همچو ماه اندر میان اختران دو سر انگشت بر دو چشم نه هیچ بینی از جهان انصاف ده گر نبینی این جهان معدوم نیست عیب جز ز انگشت نفس شوم نیست تو ز چشم انگشت را بر دار هین وانگهانی هرچه می خواهی ببین نوح را گفتند امت کو ثواب گفت او زان سوی واستغشوا ثیاب رو و سر در جامه ها پیچیده اید لاجرم با دیده و نادیده اید آدمی دیدست و باقی پوستست دید آنست آن که دید دوستست چونک دید دوست نبود کور به دوست کو باقی نباشد دور به چون رسول روم این الفاظ تر در سماع آورد شد مشتاق تر دیده را بر جستن عمر گماشت رخت را و اسپ را ضایع گذاشت هر طرف اندر پی آن مرد کار می شدی پرسان او دیوانه وار کین چنین مردی بود اندر جهان وز جهان مانند جان باشد نهان جست او را تاش چون بنده بود لاجرم جوینده یابنده بود دید اعرابی زنی او را دخیل گفت عمر نک به زیر آن نخیل زیر خرمابن ز خلقان او جدا زیر سایه خفته بین سایهٔ خدا مولانا بلخی