مولانا بلخی
مثنوی معنوی دفتر اول
بخش ۴۹ - نگریستن عزرائیل بر مردی و گریختن آن مرد در سرای سلیمان و تقریر ترجیح توکل بر جهد و قلت فایدهٔ جهد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
زاد مردی چاشتگاهی در رسید در سرا عدل سلیمان در دوید رویش از غم زرد و هر دو لب کبود پس سلیمان گفت ای خواجه چه بود گفت عزرائیل در من این چنین یک نظر انداخت پر از خشم و کین گفت هین اکنون چه می خواهی بخواه گفت فرما باد را ای جان پناه تا مرا زینجا به هندستان برد بوک بنده کان طرف شد جان برد نک ز درویشی گریزانند خلق لقمهٔ حرص و امل زانند خلق ترس درویشی مثال آن هراس حرص و کوشش را تو هندستان شناس باد را فرمود تا او را شتاب برد سوی قعر هندستان بر آب روز دیگر وقت دیوان و لقا پس سلیمان گفت عزرائیل را کان مسلمان را بخشم از بهر آن بنگریدی تا شد آواره ز خان گفت من از خشم کی کردم نظر از تعجب دیدمش در ره گذر که مرا فرمود حق کامروز هان جان او را تو بهندستان ستان از عجب گفتم گر او را صد پرست او به هندستان شدن دور اندرست تو همه کار جهان را همچنین کن قیاس و چشم بگشا و ببین از کی بگریزیم از خود ای محال از کی برباییم از حق ای وبال مولانا بلخی