نیر تبریزی
غزلیات
شمارهٔ ۴: بجان دوست که از درمران گدائی را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بجان دوست که از درمران گدائی را که جز درت نشناسد در سرائی را کدام دل که در او جا کند نصیحت خلق مگر خیال تو خالی گذاشت جائی را بیا بصبر من و عشق خود مشاهده کن حدیث مورچه و سنگ آسیائی را خدا کند که گزندت زچشم بدنرسد بدین صفت که دهی داد خود نمائی را زحد گذشت تطاول عنان غمزه مست نگاهدار که حدّیست دلربائی را مرا که مفلس عورم کدام طالع و بخت که سایه ای بسر افتد چتو همائی را دلا بلاوه پر و بال خویش خسته مکن که چاره نیست کمندی چنین رسائی را به بوسه ای زدهانش بجان رضا ندهد بتان بهیج رساندند خون بهائی را کجاست زاهد خودبین از اینجمال بدیع بگو بیا و به بین قدرت خدائی را بخاکپاش نهادم سرو ندانستم ستان زناز نه بینند پشت پائی را غلام حضرت شاهم مرا حقیر مبین چنانچه دیده کوته نظر سهائی را شه سریر ولایت که بندگان درش دهند خاتم جم کمترین گدائی را گذشت شعر زشکر مگر ز منطق تو برد بعازیه نیر سخن سرائی را نیر تبریزی