نیر تبریزی
آتشکدهٔ نیر (اشعار عاشورایی)
بخش ۲۲ - ذکر محاربهٔ آن حضرت با لشگر شقاوت اثر
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ماند چون تنها بمیدان شاه دین غلغله افتاد بر چرخ برین آمد از گردون فرود ارواح پاک بر نظاره آن جمال تابناک شد ممثل بر گروه مشرکین هیکل توحید رب العالمین قدسیانرا شد مصور در خیال که مجسم گشته ذات ذو الجلال گر نبودی صیحۀ هل من معین آن گمان گشتی مبدل بر یقین شد یکایک سوی شاه شیر گیر یکهزار و نهصد و پنجه دلیر در نخستین ضربتش سر باختند با دو نیمه تن جهان پرداختند گفت زاد سعد باطیش و تعب ویحکم هذابن قتال العرب سفلۀ را کش خصال روبهی است پنجه با شیران نمودن ز ابلهی است خاصه شیرانی که زاد حیدرند با شجاعت زادۀ یکمادرند هین فرود آئید یکسر گرد او تیر بارانش کنید از چارسو مشرکان رو بسوی وجه الله کرد تیره ابری رو بسوی ماه کرد زد پره بروی خان با طبل و کوس چون بگرد شعلۀ آتش مجوس شد پر مرغان تیر تیز پر چونسلیمان سایه گردانش بسر جنبش و جیش و غریو و هلهله او فکند اندر بیابان غلغله هر چه بر وس سخت تر گشتی نبرد رخ ز شوقش سرختر گشتی چو ورد آری آری عشق را اینست حال چونشود نزدیک هنگام وصال شیر حق با ذوالفقار حیدری برد حمله بر جنود خیبری از شرار تیغ او چون رستخیز شد مجسم دوزخی دشت ستیز بسکه شد لبریز ز اعوان یزید شد خموش از نعرۀ هل من مزید کرد طومار اجل یکباره طی صیحۀ مت یا عدو الله وی تا نظر میبرد چشم روزگار بود دشتی پر حسین و ذو الفقار تاختی هر سو گروه کفر کیش میدویدی تیغ او صد کام پیش رسته گفتی بر سر هر کافری حیدری با ذوالفقار دیگری بسکه خون بارید ز ابر تیغ تیز بر اجلها بسته شد راه گریز قدسیان بر حال او گریان همه لب گران انگشت بر دندان همه کایدریغ این شاه که بی لشگر است لب ز آبش خشک و چشم از خون تر است نه حبیبی و نه مسلم نه زهیر نه ریاحی و نه عابس نه بریر نه علیّ اکبر و نه قاسمی نه علمدار آن جوان هاشمی ایدریغ این دست و ساعد کش به تیغ ساربان خواهد بریدن بیدریغ ایدریغ این سر که با تیغ جفا یکدم دیگر برندش از قفا ایدریغ این تن که خواهد شد سحیق آخر از سم ستور این فریق ایدریغ این بانوان با شکوه که بخواهد هشت سر در دشت و کوه نیر تبریزی