صغیر اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۴۱۳: گفت دانا پدری با پسر از آگاهی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گفت دانا پدری با پسر از آگاهی آن بیابی که برای دگران میخواهی راست رو باش چو ماهی که خوری آب زلال نه چو خرچنگ خوری آب گل از کجراهی آخر کار اگر چاره نباشد جز مرک ای برادر چه گدائی و چه شاهنشاهی عاقبت منزل تو قطعه زمینی است اگر قاف تا قاف بگیری و ز مه تا ماهی دست و پا جمع کن و توشهٔ راهی بردار غافل این قافله رحلت بودش ناگاهی کی بفردای قیامت شودت قدر بلند تو که در حق خود ام روز کنی کوتاهی با خدا کار خود انداز مگر نشنیدی نار نمرودی و گلزار خلیل اللهی مرگ را وقت چه سالست و چه ماهست و چه روز هیچکس را بجهان نیست از آن آگاهی بتو گفتند صغیرا که بدین راه برو تو بدان راه روی هست مگر دلخواهی صغیر اصفهانی