صغیر اصفهانی
قصیده ها
شمارهٔ ۱۲ - در مدح فاتح خیبر خواجه قنبر حضرت علی علیهالسلام
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
با وجود اینکه دارد طوبی و کوثر بهشت از تو با این قامت و لب کی بود خوشتر بهشت نیست هرگز دلگشاتر از بهشت عارضت هرچه باشد دلکش و جانبخش و جانپرور بهشت داری از قد طوبی از رخ حور و از رخ سلسبیل ای بهشتت خاکپا هستی ز پا تا سر بهشت میکند کسب ای بهشتی روز خاک پای تو آنچه می گویند دارد زینت و زیور بهشت گوش کی بر وعده فردای زاهد میدهم من که امروز از جمالت دارم اندر بر بهشت با خیالت در بهشتم نبودم در دل غمی آری آری غم ندارد هرکه باشد در بهشت آن بهشت آید بکارش کز تو افتاده است دور من تو را دارم چه کار آید مرا دیگر بهشت گفت زاهد ترک دلبر گو بهشت آور بدست گفتمش هرگز نخواهم بی رخ دلبر بهشت دیدم اول قامتت زان پس رخت صد شکر من طی نمودم چون قیامت را رسیدم بر بهشت ذکر رخسارت بهر محضر رودای حوروش بس سخن دارد طراوت گردد آنمحضر بهشت بر قصور خویشتن البته گردد معترف گر تو را گردد قرین با چهره انور بهشت با سر کوی تواش روزی اگر نسبت دهند بهر خود کی این شرافت را کند باور بهشت گر نه گریانست از هجر بهشت عارضت دارد از تسنیم کوثر از چه چشم تر بهشت گر بتابد ز آتشین روی تو بر وی پرتوی آنچنان سوزد که گردد تل خاکستر بهشت ایکه چون خویت ندارد آتش سوزان جحیم وی که چون رویت ندارد لاله احمر بهشت هست دوزخ در دل اژدر تو عارض زیر زلف کردهٔی پنهان و داری در دل اژدر بهشت پیشت ار نام بهشت آرم مرنج از من از آنک هست جای دوستان ساقی کوثر بهشت قاسم خلد و سقر حیدر که در روز ازل خلق شد بهر محبان وی از داور بهشت دوستان خاص او پیش از اجل در جنتند دیگران را گر شود منزل پس از محشر بهشت بی ولایش نی همین محروم از آن باشند امم بلکه ممکن نیست بهر هیچ پیغمبر بهشت گر بمهرش متفق بودند بودی بی سخن جای خلق اولین و آخرین یکسر بهشت این برآمد ز آنچه احمد گفت در خم غدیر که نباشد جز برای پیرو حیدر بهشت گر بعمر خود هزاران حج اکبر کرده ای بی ولای او مخواه از خالق اکبر بهشت خلق عالم جمله مشتاق بهشتند و ز جان هست مشتاق محب حیدر صفدر بهشت مادر نفس تو هرگه شد به بمهرش مطمئن پس ترا باشد بزیر مقدم مادر بهشت کس بگندم کی فرو شد باغ رضوان بوالبشر داد از کف در هوای کوی آن سرور بهشت جان فدای کوی آن سرور که هست از روضه اش منفعل با آن صفای بی حد و بی مر بهشت از عبادت فی المثل گر بوذر و سلمان شوی باز بخشندت بمهر خواجه قنبر بهشت تا مدیح او بدفتر زد رقم کلک صغیر شد ز فرط روح بخشی صفحه دفتر بهشت صغیر اصفهانی