حکیم عمر خیام
نوروز نامه (منسوب به عمر خیام)
بخش ۴۱ - حکایت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چنین گویند که عبدالله طاهر یکی را از بزرگان سپاه خویش باز داشته بود، هر چند در باب او سخن گفتندی از وی خشنود نگشت، پس چون حال بدان جا رسید، و هرکس از کار او ناامید گشتند این بزرگ را کنیزکی بود فصیحه، قصه ای نوشت و آن روز که عبدالله طاهر بمظالم نشست آن کنیزک روی بربست، و بخدمت وی رفت، و قصه بداد و گفت یا امیر خذالعفوفان من استولی اولی و من قدر غفر، گفت ای امیر هر که بیابد بدهد، و هر که بتواند بیامرزد، عبدالله گفت یا جاریه ان ذنب صاحبک اعظم مما یرجی عفوه، ای کنیزک گناه مهتر تو بزرگوارتر از آنست (که) آن را آمرزش توان کرد. کنیزک گفت ایها الامیر و ان شفیعی الیک اعظم مما ؟؟ رده ، یعنی شفیع من بتو بزرگتر از آنست که باز توان زد، گفت و ما شفیعک الذی لایرد، گفت کدامست این شفیع تو که باز نتوان زد، کنیزک دست از روی برداشت، و روی بدو نمود، و گفت هذا شفیعی ، اینک شفیع من، عبدالله طاهر چون روی کنیزک بدید تبسم کرد و گفت شفیع ما اکرمه و من یوتیک ما اعظمه، گفت بزرگا شفیعا که تو آوردی و عزیز خواهشی که تراست، این بگفت و بفرمود تا آن سرهنگ را خلاص دادند، و خلعت داد، و بنواخت و بجای او کرامتها کرد، و این بدان یاد کرده شد تا بدانی که مرتبت روی نیکو تا کجاست و حرمت او چندست. حکیم عمر خیام