وفایی مهابادی
غزل ها
شمارهٔ ۳۵: دل که با طره ی جانان سر سودا دارد - روزگارش که پریشان گذرد جا دارد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دل که با طره ی جانان سر سودا دارد روزگارش که پریشان گذرد جا دارد شمع را سوزش پروانه به جایی نرساند یار در کشتنم از ناله چه پروا دارد! دهن تنگ ترا خنده اگر معجزه نیست پس چرا تنگ شکر عقد ثریا دارد؟ یک زمان بخت من از خواب گران در نشود یادگاری است کزان نرگس شهلا دارد از غم طوبی و فردوس فراغی دگر است هر که با یاد تو در کوی تو مأوا دارد زلف را خم شده در پیش خطش دیدم و گفت: رو سیه آن که به نو کیسه مدارا دارد از من غم زده دل می طلبد غمزده ی دوست دوستان! دلبر ما نرگس گویا دارد گفتم: از لعل لبت بوسه «وفایی» طلبید گفت: دیوانه که از هیچ تمنا دارد وفایی مهابادی