وفایی مهابادی
غزل ها
شمارهٔ ۱۱: ز دست خود مده ای دیده یاد زلف مشکین را - که این ظلمت فزاید روشنایی چشم خونین را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ز دست خود مده ای دیده یاد زلف مشکین را که این ظلمت فزاید روشنایی چشم خونین را ز عشق روی او شد دل اسیر غمزهٔ چشمش چو در گلشن به چنگ افتد کبوتر بچه شاهین را پریشان هر زمان گیسو به رخسار عرقناکش تماشا خوش بود شب در کنار ماه، پروین را ز مژگان تو ویران گشت دل زان رو همی نالم که چندین رخنه کرده است این کج آیین، کعبه ی دین را به هر چشمی ازان چون کوه کن، من جوی خون دانم که بر شکرلبان خسرو نه بینم جز تو شیرین را همی سوزم همی نالم گه زا دل گاه از دلبر بگو مطرب، کجا ساقی دوای جان غمگین را نسب از کله ی جم دارد، از روی ادب پر کن به چشم کم مبین ساقی تو این جام سفالین را «وفایی» جز خدا بینی به کوی می کشان نبود ز سیر طوف این گلشن چه حاجت چشم خودبین را وفایی مهابادی