وفایی مهابادی
غزل ها
شمارهٔ ۲: بتم بر طلعت خود شانه زد زلف چلیپا را - پریشان بر صباح عید دارد شام یلدا را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بتم بر طلعت خود شانه زد زلف چلیپا را پریشان بر صباح عید دارد شام یلدا را هلاکم کرده بی پروا فرنگی زاده ترسایی که گر دستش رسد یکباره خون ریزد مسیحا را من از رخسار و گیسوی تو حیرانم نمی دانم که دخلش چیست این کافر ید بیضای موسی را اگر محراب ابروی تو را از گریه می بیند به فرق خویشتن ویران کند راهب کلیسا را خیال قد جانان در دل سوزان و حیرانم که ترسم آتش دوزخ بسوزد نخل طوبی را بهار آمد بیا ساقی به رغم چرخ مینایی وبال گردن زاهد بریزان خون مینا را به یک خنده دل و دین «وفایی» برده، حیرانم مگر برق یمان زد خرمن جان تمنا را وفایی مهابادی