وفایی شوشتری
غزل ها
شمارهٔ ۵: دل زاهدان فریبد لب لعل پر فریبت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دل زاهدان فریبد لب لعل پر فریبت که نماند هیچ کس را، به جهان سر شکیبت دل من بگیر و بربند، به چین زلف یارا چه شود اگر ز غربت به وطن رسد غریبت تو چو شمع دلفروزی همه جمع عاشقان را به خدا که هیچ پروا، نکنم من از لهیبت به سپهر خوبرویی چو زناز بذله گویی تو ادیب مهروماهی که توان شدن ادیبت بگداخت جان عشّاق زآفتاب رویت چو یخ فسرده برجا دل بوالهوس رقیبت ز جراحتم چه پروا، که رسد هزار مرهم ز تفقّدات افزون ز شماره و حسیبت تو چو آفتاب طلعت نشنیدم و ندیدم که مباد، هرگز از مطلع دلبری مغیبت مگر، ای نهال دلکش ز ریاض جنّتی تو که به باغ دلبری دیده ندیده به زسیبت مکن ای کمندِ زلفش به من اینهمه تطاول که مراست دست کوته ز فراز و از نشیبت ز نشاط باده مستان به نوا، و شور و دستان بدرند پرده ی جان که نگردد او حجیبت چه غم ار، زناز ما را تو زقُرب خود برانی که دل نیازمندان همه جا بود قریبت چه تفاوتی گر، از قهر ز خویشتن برانی که یکیست نزد عشّاق عنایت و عتیبت زفراق رویت ای گل به دلم خلیده خاری تو مگر خبر نداری که چه شد به عندلیبت مگر آنکه دست گیری تو ز دست رفته یی را که مرا نمی رسد دست به دامن رکیبت تو که هستی ای «وفایی» بطلب ز مور کمتر نه گمان که هرگز از شهد لبش شود نصیبت مگر آنکه در همه عمر مریض عشق باشی نه هراسی ار که باشد تب هجر او طبیبت وفایی شوشتری